کل زندگیمو تو یه جمله خلاصه میکنم و اسمشو دردناکترین داستان کوتاه جهان میذارم: «من هیچوقت کافی نبودم.»
کل زندگیمو تو یه جمله خلاصه میکنم و اسمشو دردناکترین داستان کوتاه جهان میذارم: «من هیچوقت کافی نبودم.»
تویی که برای هراس ِ مریمت از درد ِ قضاوتهای ِ سه روزۀ مردم، برای اشکها و «یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا*»هایش، «مسیح» می فرستی، برای ناله های ِ من از درد ِ یک قضاوت ِ مهلک ِ سه ساله، سکوت نمیکنی، مگر نه؟
*«ای کاش پیش از این مرده بودم و یکسر فراموش شده بودم.» بخشی از آیۀ 23 سورۀ مریم.
گفتم:"وقتی مقصد او نباشد، دویدن بیهوده ترین ِ کارها و پاهایم بی مصرفترین اعضای بدنم هستند."
آدمها به حرفم خندیدند. مارها باورم کردند.